zire



کساني که در موضوعي تصديق بلاتصور کنند و ندانسته و در نيافته سر را به علامت تصديق و تأييد تکان دهند، اينگونه افراد را به "بز اخفش" تشبيه و تمثيل مي کنند.

بايد ديد اخفش کيست و بز او چه مزيتي داشت که نامش بر سر زبانها افتاده است.

اخفش از نظر لغوي به کسي گويند که چشمش کوچک و ضعيف و کم نور باشد. در تاريکي بهتر از روشنايي و در روز ابري و تيره بهتر از روز صاف و بي ابر ببيند.

در تذکره ها نام يازده تن اخفش آمده که در اينجا مراد و مقصود سعيد بن مسعده خوارزمي معروف به ابوالحسن ميباشد. وي عالمي نحوي و ايراني و از موالي بني مجاشع بن دارم و از شاگردان و اصحاب استاد سيبويه بوده است. اگر چه از سيبويه بزرگتر بود، ولي به شاگردي وي افتخار مي کرد و تأليف آن دانشمند را محفوظ داشت.

وفات اخفش به سال 215 يا 221 هجري قمري اتفاق افتاد و صاحب تأليفات زيادي، منجمله کتاب "الاوسط" در نحو است.

ميگويند چون اخفش زشت صورت و کريه المنظر بود هيچيک از طلاب مدرسه با او و نشري نداشته، در ايام تحصيل و تتلمذ با او مباحثه نمي کرده است. به روايت ديگر اخفش بحث و جدل را خوش نداشت و مايل بود هر چه ميگويد ديگران تصديق کنند.

قولي ديگر اين است که اخفش در مباحثه به قدري سماجت به خرج ميداد که طرف مخاطب را خسته مي کرد؛ به اين جهت هيچ طلبه اي حاضر نبود با وي مذاکره کند. پس با اين ملاحظات به ناچار بزي را تربيت کرد و مسايل علمي را مانند يک همدرس و همکلاس بر اين "بز" تقرير مي کرد و از آن حيوان زبان بسته تصديق مي خواست! بز موصوف طوري تربيت شده بود که در مقابل گفتار اخفش سر و ريش مي جنبانيد و حالت تصديق و تأييد به خود مي گرفت.

علامه قزويني راجع به اخفش اينطور مي نويسد:

<<گويند اخفش نحوي وقتي که کسي را پيدا نمي کرد که با او مباحثه و مذاکره علمي نمايد با يک بزي که داشت بناي صحبت و تقريرات علمي مي گذارد و بز گاهگاهي بر حسب اتفاق چنان که عادت بر آنست سري تکان ميداد و اخفش از همين صورت ظاهر عملي که شبيه به تصديق قول او بود خوشحال مي شده است.>>

عقيده ديگر اين است که مي گويند اخفش براي آنکه از مذاکره با طلاب بي نياز شود بزي خريد و طنابي از قرقره سقف اتاق عبور داده، يک سر طناب را در موقع مطالعه به دو شاخ بز مي بست و آن حيوان را در مقابل خود بر پاي ميداشت و سر ديگر طناب را در دست ميگرفت. هرگاه مي خواست دنباله بحث را ادامه دهد، خطاب به آن حيوان زبان بسته ميگفت: "پس مطلب معلوم شد" و در همين حال ريسمان را مي کشيد و سر بز به علامت انکار به بالا ميرفت. اخفش مطلب را دنبال مي کرد و آنقدر دليل و برهان مي آورد تا ديگر اثبات مطلب را کافي مي دانست. آنگاه سر طناب را شل مي داد و سر بز به علامت قبول پايين مي آمد.

از آن تاريخ بز اخفش ضرب المثل گرديد و هر کس تصديق بلاتصور کند او را به بز اخفش تشبيه و تمثيل مي کنند.

همچنين ريش بز اخفش در بين اهل علم ضرب المثل شده و به قول دکتر محمد ابراهيم باستاني پاريزي: <<آن دانشجو را که درس را گوش مي کند و ريش مي جنباند ولي نمي فهمد و در واقع وجود حاضر غايب است به بز اخفش تشبيه کرده اند.>>


افرادي که ناسپاسي کنند و نسبت به کساني که حق و ديني از آنها بر عهده داشته باشند، حق نمک و زحمت را به جاي نياورند، سهل است بلکه در مقام ايذا و اضرار مخدومان و ذوي الحقوق برآيند چنين افرادي را به سگ نازي آباد تشبيه و تمثيل کرده مي گويند: <<فلاني سگ نازي آباد است. نه غريبه مي شناسد نه آشنا.>>

اکنون ببينيم نازي آباد کجاست و چگونه سگاني داشته که علي رغم وفاي سگ دم از بي وفايي ميزدند و ناسپاسي مي کردند تا آنجا که به صورت ضرب المثل درآمده است.

نازي آباد قريه اي سرسبز در جنوب تهران بود که يکي از سوگلي هاي ناصرالدين شاه قاجار در عمارت کلاه فرنگي آنجا ست داشته است. در زمان سلطنت رضا شاه پهلوي در آنجا سلاخ خانه (کشتارگاه) ساختند؛ و گاو و گوسفند و گاهي شتر مورد احتياج سکنه پايتخت را در آنجا ذبح کرده، لاشه ها را به وسيله اسب و قاطر و عرابه بين قصابيهاي شهر تهران توزيع مي کرده اند.

معمولاً جايي که کشتارگاه وجود داشته باشد، سگهاي ولگرد در اطراف و جوانبش جمع مي شوند و از زوائد گاو و گوسفند ذبح شده که بدور ريخته مي شود تغذيه مي کنند. پيداست سگها در حين ربودن و خوردن آن زوائد به جان يکديگر مي افتند و چه جنجال و قشقرقي که به راه مي اندازند.

بطوري که ميدانيم سگ فطرتاً وفادار است و از دويست نوع مختلف از نژاد اين حيوان که تاکنون شناخته شده، از سگ گله گرفته تا سگ شکاري و سگ پليسي و سگ خانوادگي که به منظور حفاظت و گاهي تجمل در خانه نگاهداري مي شود جز وفاداري و حق شناسي ديده نشده است به قسمي که به يک تکه گوشت يا استخوان صلح ميکند و تا جان در بدن دارد نسبت به صاحب و مخدومش وفادار مي ماند.

از وفاداري و فداکاري سگ در تاريخ جهان داستانها آمده که خواندن و شنيدن آن وقايع جداً خالي از لطف و عبرت و آموزندگي نيست.

سگ با شامه تيز و قوي خود به همان اندازه که نسبت به افراد بيگانه و مشکوک خوي درندگي و تعرض دارد براي صاحبش تا پاي جان فداکاري مي کند. به طور کلي سگ در کارهاي مختلف خدمات ذي قيمتي انجام ميدهد که شرح و وصفش از حوصله اين مقال خارج است.

اما سگ نازي آباد: در کشتارگاه نازي آباد صدها نفر به اسامي چوبدار و سلاخ و قصاب و . وجود دارد که هر دسته به کاري مشغول هستند. چوبدارها گاو و گوسفند مي فروشند، سلاخها ذبح مي کنند و برخي لاشه ها را پوست ميکنند. عده اي لاشه ها را شقه مي کنند و به سردخانه مي فرستند تا به قصابيها و سوپرمارکتها حمل شود و بالاخره دسته اي هم زوائد گاوها و گوسفندان ذبح شده را بدور مي ريزند تا محيط کشتارگاه عفونت نگيرد.

اگر چه سگ نازي آباد از آنچه که به دور ريخته مي شد تغذيه ميکرد و علي القاعده نسبت به ساکنان کشتارگاه ميبايد وفادار و حق شناس مي ماند، تا حق نعمت و سپاس را به جاي آورده باشد، ولي حقيقت مطلب اين است که در آن عهد و زمان که نازي آباد جمعيت فعلي را نداشت؛ ولي کشتارگاهش روز به روز وسعت و گسترش پيدا ميکرد، ساکنان کشتارگاه زوائد لاشه ها را موقعي که بدور ميريختند سگان ولگرد آنها را نميديدند و يا اگر ميديدند به خوبي تشخيص نمي دادند تا صاحبان و مخدومانشان را که از رهگذر توجه و عنايتشان سد جوع مي کردند مورد حراست و پاسداري قرار دهند و سر در قدمشان نهند و به علامت حق شناسي و حق گزاري دم بجنبانند. سگ نازي آباد همين قدر ميدانست که خارج از محدوده کشتارگاه مأمن و پايگاه اوست و هر کس داخل کشتارگاه شود و يا از آن خارج گردد، چه فروشنده و چه قصاب و خريدار همه و همه بيگانه و ناشناخته هستند و به حکم وظيفه و غريزه سگ که حراست و پاسداري است بايد مورد حمله و تعرض قرار گيرند. به همين جهت سحرگاهان که کارکنان کشتارگاه از خانه به محل کار ميرفتند، سگان نازي آباد آنها را دشمن و بيگانه تلقي کرده، پارس مي کردند و مانع از ورود آنها به کشتارگاه مي شدند.

بيچاره سگ نازي آباد آنها را نمي شناخت تا دم بجنباند و سر در قدمشان نهد و گرنه سگ خواه در نازي آباد باشد و خواه در حسن آباد يا حسين آباد، ذاتاً حق شناس و وفادار است و چنانچه مورد نوازش و محبت قرار گيرد و صاحب و مخدومش را به خوبي بشناسد قوياً از او حراست و پاسداري مي کند.

اين نکته هم ناگفته نماند که ضرب المثل "سگ نازي آباد" مربوط به چهل پنجاه سال پيش است که نازي آبادي هنوز صورت شهر و آبادي به خود نگرفته، سلاخ خانه يا به اصطلاح امروزي کشتارگاهش مورد توجه و اعتنا بوده است که صدها سگ در اطراف و جوانب سلاخ خانه با زوائد و پس مانده لاشه هاي گاو و گوسفند تغذيه مي کردند، بدون آنکه ساکنان محدوده کشتارگاه را از نزديک ببينند و آشنا را از بيگانه و دوست را از دشمن تشخيص دهند. نه غريبه ميشناختند نه آشنا؛ به روي همه پارس مي کردند و نيش دندان نشان ميدادند تا به حدي که عمل غريزي آنها البته به غلط و اشتباه به حق ناشناسي و بيوفايي و ناسپاسي تلقي گرديد و صورت ضرب المثل يافت.

خوشبختانه امروز نازي آباد به شکل و صورت سابق نيست و آن سگها هم ديگر وجود خارجي ندارند تا به ناحق مورد طعن و لعن آدميان قرار گيرند! بايد در مقام اصلاح خويش برآييم و بازار عواطف و احساسات عاليه را که متأسفانه کاسد شده است و رواج و رونق تازه بخشيم تا اين گونه عبارات ناروا مورد استشهاد و تمثيل ما واقع نشود، چه شاعر فرمود:

سگ صلح کند به استخواني ناکس نکند وفا به جاني


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

وکیل نردبام آسمان برای تو قطا مهندسی در سوانح طبیعی نت++ دانلودستان vlayate صورت جلسات انجمن اولیا و مربیان دانلود فایل های مجازی